خدایا چیزی بگو...
نوشته شده توسط : نفیسه

از بي نهايت ها ميترسم...

اهاي درشکه ران اين زندگي و اين زمان

لحظه اي توقف کن!

اين منم پر از ناله هاي بي مقصد...

زود تر از انچه مي انديشيدم ، دير شد !

درشکه ران

جواب من سکوت بي معني اين همه ثانيه هاي رفته نيست...

درشکه ران زندگي

به من بگو کجاي جاده ي هدف ايستاده ام ؟

دير شده؟

راه بازگشت به جز بن بست نيست !

نگاه کن تمام خيابان هاي پشت سرم بن بست شده!...

خداي ساکت ثانيه ها

مرا در باور بود و نبودت رها نکن...

بگو اين همه خرناسه هاي بي مقد چيست که

به سوي من حواله ميکني؟

اين همه حرف و اين همه گوش براي نشنيدن

بگو...

بگو...

خداي ساکت ثانيه ها چيزي بگو...





:: بازدید از این مطلب : 614
|
امتیاز مطلب : 148
|
تعداد امتیازدهندگان : 47
|
مجموع امتیاز : 47
تاریخ انتشار : 4 شهريور 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: